••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

 در نصايح لقمان به پسرش، اين است كه گفت: پسرم ! اگر درباره مرگْ ترديد دارى، خواب را از خود دور كن ـ كه نخواهى توانست ـ و اگر درباره رستاخيزْ ترديد دارى ، بيدار شدن از خواب را از خود دور كن ـ كه نخواهى توانست-؛ زيرا اگر انديشه كنى، مى‏دانى كه جان تو در دست ديگرى است و همانا خواب، به منزله مرگ است و بيدارى پس از خواب، به منزله بر انگيخته شدن پس از مرگ.لقمان همچنين گفت: «اى پسرم! آن چنان به مردم نزديك نشو كه از دل‏هاى آنان دور شوى و آن چنان دور نشو كه خوار شوى. هر موجودى، همنوع خود را دوست مى‏‌دارد و همانا آدميزاد نيز همنوع خود را دوست مى‏‌دارد. خوبى يا متاع خود را جز در برابر مشترىِ آن، نگستران. چنان كه ميان قوچ و گرگ، دوستى و رفاقتى نيست، ميان نيكوكار و بدكار نيز دوستى و رفاقتى نيست. هر كه به زشتى [يا قير ]نزديك شود، پاره‌‏اى از آن به تنش مى‏‌چسبد.هر كه با بدكارْ همدستى كند، بعضى از روش‏هاى او را مى‏‌آموزد.هر كه جدال را دوست بدارد، دشنام مى‏‌شنود.و هر كه وارد جاهاى بد شود، متّهم می‌شود و هر كه با رفيقِ بد همراهى كند، سالم نمى‏‌ماند، و هر كه زبانش را در اختيار نگيرد، پشيمان مى‏‌گردد.اى پسرم ! با صد نفر رفاقت كن ؛ ولى حتّى با يك نفر هم دشمنى نكن.لقمان حکیم

+ نوشته شده در سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,لقمان حکیم, ساعت 14:36 توسط آزاده یاسینی


داستان

 لقمان حکیم، آن مرد الهی نکته‌ای را به فرزند خودش تبیین می‌کند و می‌فرماید: فرزندم! دو چیز را در دنیا رعایت کن تا اهل آخرت شوی:اول اینکه همنشین خوب پیدا کن، تا تو را اهل آخرت کند. چون اگر همنشین شر پیدا کردی، نشستن با او، تو را اهل جهنم می‌کند. یعنی اصلاً نفس او، اثرگذار خواهد بود.دوم این که در دنیا به آنچه که به تو می‌رسد، قناعت کن، تا سالم زندگی کنی.لقمان حکیم

 
+ نوشته شده در شنبه 21 فروردين 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,لقمان حکیم, ساعت 16:43 توسط آزاده یاسینی


داستان

 لقمان حکیم علیه‌السلام وقتى که از سرزمین خود بیرون رفت، در موصل ـ که به آن کوملیس گفته مى‌‏شد ـ فرود آمد.وقتى که در کارش در ماند و اندوهش شدّت گرفت و کسى هم نبود که او را در انجام دادن کارش کمک کند، پسرش را به خانه برد و در را بر روى خود بست و او را پند داد و گفت:


پسرم! دنیا، دریاى عمیقى است که انسان‏هاى بسیارى در آن هلاک شده‏‌اند. از عمل در آن، توشه بر گیر، و کشتى‏‌اى را بر گیر که مسافر آن، پَروامندى از خدا باشد. سپس سوار بر کشتى، به اعماق دریا برو، تا نجات یابى، و من نگرانم که نجات نیابى.
پسرم! کشتى (نجات) ایمان است، و بادبان آن توکّل، و ساکنان آن شکیبایى، و پاروهایش روزه و نماز و زکات.
پسرم! هر که بدون کشتى وارد دریا شود، غرق مى‏‌گردد.
پسرم! سخن اندک بگو، و خداوند عز و جل را در همه جا یاد کن؛ چرا که او تو را بیم داد و ترساند و آگاه ساخت و آموخت.
پسرم! از مردم پند بگیر، پیش از آن که تو مایه پند مردم شوى.
پسرم! از (پیش‏آمد) کوچک، پند بگیر و پیش از آن که بزرگ بر تو وارد شود.

پسرم! هنگام خشم، خود را مهار کن تا هیزم جهنّم نشوى.
پسرم! فقر، بهتر از این است که ستم کنى و سرکشى نمایى.
پسرم! بپرهیز از این که قرض بگیرى و در پرداخت آن، خیانت ورزى.
پسرم! بپرهیز از این که کسى را خوار نمایى؛ چرا که خود نیز خوار مى‏‌شوى.
پسرم! بپرهیز از این که فقیر از دنیا بیرون بروى و دیگرى را سرپرست کار و دارایى‌‏ات قرار دهى  که او را امیر گردانده‏‌اى.
پسرم! خداى متعال، مردم را به خاطر عملشان گرو گرفته است. پس واى بر آنان، به خاطر آنچه دست و دلشان کسب کرده است.
پسرم! دنیا را در حالى که گناهان و شیطان در آن هستند، امن ندان.
پسرم! هر آینه نیکوکارانِ پیشین، مورد آزمون قرار گرفتند، پس پسینیان چگونه از آن نجات مى‌‏یابند؟

پسرم! دنیا را زندان خود قرار ده، تا آخرت، بهشت تو باشد.
پسرم! تو موظّف نشده‏‌اى که کوه‏ها را بر دوش بکشى، و نیز به انجام دادن چیزى که توانش را ندارى، موظّف نشده‏‌اى، پس گرفتارى را بر دوشت حمل نکن، و با دست خودت، خود را قربانى نکن.
پسرم! تو چنان که مى‏‌کارى، مى‏‌دِرَوى، و چنان که عمل مى‏‌کنى، مى‏‌یابى.
پسرم! با پادشاهان همسایگى نکن، که تو را مى‏‌کشند، و اطاعتشان نکن، که کافر مى‏‌گردى.
پسرم! با بینوایان همسایگى کن؛ بویژه با نادارها و بینوایان مسلمان.
پسرم! براى یتیم، همچون پدرى مهربان، و براى بیوه زنان، همچون همسرى دلسوز باش.
پسرم! چنین نیست که هر کس بگوید: "مرا بیامرز" آمرزیده شود.  آمرزیده نشود، مگر کسى که پروردگارش را اطاعت کرده باشد.
+ نوشته شده در جمعه 6 فروردين 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,لقمان حکیم, ساعت 15:16 توسط آزاده یاسینی


داستان

لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت:فرزندم همیشه شکر خدا را به جای آور، برای خدا شریک قائل مشو، زیرا مخلوقی ضعیف و محتاج را با خالقی عظیم و بی نیاز برابر نهادن، ظلمی بزرگ است.فرزندم: اگر عمل تو از خردی چون ذره ای از خردل در صخره های بلند کوه یا آسمانها و یا در قعر زمین مخفی باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخیز در حساب اعمال تو منظور خواهد شد و به پاداش و کیفر آن خواهی رسید.فرزندم: نماز را به پای دار! تا ارتباط تو با خدا محکم گردد و از ارتکاب فحشا و منکر مصون باشی و چون به حد کمال رسیدی، دیگران را به معروف و تهذیب نفس و تزکیه روح دعوت و رهبری کن و در این راه در مقابل سختی ها، صبور و شکیبا باش.فرزندم: نسبت به مردم تکبر مکن و به دیگران فخر مفروش که خدا مردم خودخواه و متکبر را دوست ندارد. خود را در برابر ایشان زبون مساز که در تحقیرت خواهند کوشید، نه آنقدر شیرین باش که ترا بخورند و نه چندان تلخ باش که به دورت افکنند. فرزندم:در راه رفتن نه به شیوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذلیل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملایم سخن بگو زیرا صدای بلند، بیرون از حد ادب و تشبه به ستوران ستوران است. فرزندم: از دنیا پند بگیر و آن را ترک نکن که جیره خوار مردم شوی و به فقر مبتلا گردی و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنیا نکن و در اندیشه سود و زیان آن فرو مرو که زیانی به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان بازمانی!فرزندم: دنیا دریای ژرف و عمیقی است که دانشمندان فراوانی را در خود غرق کرده است پس برای عبور از این دریا، کشتی از ایمان و بادبانی از توکل فراهم کن و برای این سفر توشه ای از تقوی بیندوز، و بدان و آگاه باش که اگر از این راه پر خطر برهی، مشمول رحمت شده ای و اگر در آن دچار هلاک شوی به غرقاب گناهانت گرفتار گشته ای.فرزندم:در زندان شب و روز زمانی را برای کسب علم و دانش منظور کن و در این راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعایت کن و از مجادله و لجاج بپرهیز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند. فرزندم:هزار دوست اختیار کن و بدان که هزار رفیق کم است و یک دشمن میندوز و بدان که یک دشمن هم زیاد است.فرزندم:دین مانند درخت است. ایمان به خدا آبی است که آن را می رویاند. نماز ریشه آن، زکات ساقه آن، دوستی در راه خدا شاخه های آن، اخلاق خوب برگ های آن و دوری از محرمات، میوه آن است. همانطور که درخت با میوه ی خوب کامل می گردد، دین هم با دوری از اعمال حرام تکمیل می شود.لقمان حکیم

+ نوشته شده در پنج شنبه 21 اسفند 1399برچسب:داستان,لقمان حکیم,پسرش,ناتان, ساعت 11:31 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

روزي لقمان در کنار چشمه اي نشسته بود . مردي که از آنجا مي گذشت از لقمان پرسيد : چند ساعت ديگر به ده بعدي خواهم رسيد ؟ لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنيده است. دوباره سوال کرد : مگر نشنيدي ؟ پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدي خواهم رسيد ؟ لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه کرد . زماني که چند قدمي راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : اي مرد ، يک ساعت ديگر بدان ده خواهي رسيد . مرد گفت : چرا اول نگفتي ؟ لقمان گفت : چون راه رفتن تو را نديده بودم ، نمي دانستم تند مي روي يا کند . حال که ديدم دانستم که تو يک ساعت ديگر به ده خواهي رسيد .لقمان حکیم

+ نوشته شده در جمعه 24 مهر 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,داستان در مورد بزرگان,لقمان حکیم, ساعت 9:58 توسط آزاده یاسینی